سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

عبدالجبار

جک (یکشنبه 87/3/19 ساعت 1:44 عصر)

یه دختره به یه پسره میگه اگه منو بوس کنی واسه همیشه برای

 

تو میمونم پسره میگه: ممنونم از هشداری که بهم دادی !!!

 

چند دقیقه بعد از مراسم خواستگاری .مادر داماد ببخشید میشه واسه پسرم

زیرسیگا ری بیارین؟خوانواده ی عروس:مگه سیگار هم میکشه .

نه آخه میدونید بعد از مشروب میچسبه . چی مشروب؟آره آخه پسرم

 توی قمار باخته ناراحته .چی قمار ؟آره بلد نبود توی زندان یاد گرفت .

چی مگی زندان هم رفته؟ آره آخه معتاد بود? چی معتاد؟ آره زن قبلیش لوش داد

پدر برای اولین بار دید که دخترش به جای اینکه دو ساعت با تلفن

 حرف بزنه بعد از یک ربع حرف زدن تلفن رو قطع کرد. پدر پرسید:

کی بود؟ دختر جواب داد: شماره رو عوضی گرفته بود.



 یارو لنگ بوده با کشتی میره سفر...وقتی برمیگرده رفیقش میگه

خب سفر خوش گذشت؟؟ میگه نه بابا همش استرس داشتم

 هی می گفتن لنگرو بندازین تو آب



 

مرد به سرعت به خانه امد و فریاد زد زن ساکتو ببند .من همین الان

 

?? میلیون دلار برنده شدم . زن : ساکها رو برای ساحل ببندم یا کوه .

 

 مرد : مهم نیست فقط ساکتو ببندو از جلو چشام دور شو




حوا وقتی زن آدم شد پنج تا شانس آورد: مادر شوهر نداشت،

 

خواهر شوهر نداشت، هوو نداشت، جاری نداشت، شوهرش آدم بود


بچه:مامان نهار چی داریم؟ مادر با عصابنیت:زهر مار بچه:

اخ جون از شر املت راحت شدیم



 بچه به معلم میگه: خانوم معلم، من از شما خوشم میاد، معلم میگه:

من حوصله بچه مچه ندارم، بچه میگه: خوب جلوگیری می‌کنیم


پزشکی در حال دادن کنفرانس بود و در حین صحبت هایش گفت:

 من چهل سال است که طبابت می کنم و هنوز کسی از طبابتم

 گله ای نداشته . رندی از میان مجلس گفت: آقای دکتر مگه مرده ها

هم می تونن حرف بزنن



 ژاپنی یه میره قزوین وقتی که بر میگرده، ازش می پرسن: قزوینی ها را

 

چه طوری دیدی؟ ژاپنی یه میگه: در قزوین تاتاشی ، تو شه

 



یکی از آدم خواران پیش حکیم باشی رفت و گفت: حکیم باشی به دادم برس.

معده ام بدجوری می سوزه. حکیم باشی با خونسردی گفت: چیز مهمی نیست.

فورا یه مامور آتش نشانی بخور ، خوب می شی



معلم از دانش آموز پرسید: اگه تو هشت تا سیب داشته باشی، و بخوای با برادرت آنها

 را نصف کنی ، چند تا باید به او بدهی؟دانش آموز زرنگ گفت: دو تا. معلم گفت:

 مگه تو حساب بلد نیستی؟ دانش آموز با شیطنت گفت: چرا آقا ولی برادرمون که بلد نیست



گارسن وقتی که مرغ را برای مشتری می برد، دستش راهم روی آن گذاشته بود.

 مشتری ناراحت شد و گفت : گارسن چرا کثافت کاری می کنی ؟ گارسن گفت:

آخه نمی خواستم واسه ی دومین دفعه به زمین بیفته



به قل مراد  می گن : فیلم عروسی ات را بیار ببینیم.  میگه: نمی شه. می پرسن :چرا ؟

 قل مراد می گه: آخه آخرش صحنه داره


  • نویسنده: عبدالجبار عساکره

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دختر نابینا
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 6 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 10727 بازدید
  •   درباره من
  • عبدالجبار
    عبدالجبار عساکره
    امیدوارم از دیدن این وبلاگ خوشتان بیاد و نظرات و پیشنهادات خود را برای ما ارسال فرمائید .با تشکر
  •   لوگوی وبلاگ من
  • عبدالجبار
  •   مطالب بایگانی شده
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

    کداهنگ میخواهی بیاتو

    بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران